خانه عناوین مطالب تماس با من

...اگه بخوای دریا رو بیاری رو کاغذ

اعماااق

...اگه بخوای دریا رو بیاری رو کاغذ

اعماااق

درباره من

در این سرای بی کسی ٫ کسی به در نمی زند. ... خسته ٫ آشفته ٫ رسیده به انتها ... بزن. بزن. بگذار تمام شود. تمام. برای همیشه. ادامه...

پیوندها

  • سکوت سنگ عاقبت، هق هق شد !
  • کشکولانس
  • هذیان های بیداری
  • اولین شب آرامش

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • ...سیاه مثل من
  • یه مرد بود ، یه مرد.
  • ...دیگر ، نمی دانم
  • ...تنهایی
  • ...بازگشت
  • شب برفی
  • برگشت...
  • آن شب...
  • ...تکرار...
  • نیاز...
  • سرگردان...
  • ....
  • چرا...
  • در آیینه...
  • سیاه...

بایگانی

  • آذر 1388 1
  • بهمن 1387 4
  • آذر 1385 2
  • تیر 1385 1
  • خرداد 1385 1
  • اردیبهشت 1385 1
  • فروردین 1385 4
  • اسفند 1384 8

آمار : 72089 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • ...سیاه مثل من سه‌شنبه 17 آذر 1388 03:03
    سیاه مثل من... مثل همیشه... مثل یادواره های پسرکی تنها که عاشق پیشگی هایش ٬ پاسخ بهانه های نیافته ام شد و بهانه های سرخورده من ٬ پاسخی بر تیرگی سنگی تو و چرا های مانده بر بی جوابی های همیشگی ات که تکرارِ تکرار بود و انکار تو از تکرار که این همیشه نیست ... که بوود ... که هست... که گران ٬ بهایی بود خواستنت ٬ در معامله...
  • یه مرد بود ، یه مرد. سه‌شنبه 29 بهمن 1387 02:54
    تکیه داده به تابوت شب خسته.... محو رقص نور شمعی سایه ای بر کاغذ پاره های درهم سپیدی و سیاه خوردگی ها تاریکی و غم چهره ای سپید سکوت بود و .....سکوت .....و فرهاد یه مرد بوووود....یه مرد سکوتی به وسعت خلوت تنهایی زندگی ، که جور دیگری نمیشناختش بی صدایی التماس های گاه و بی گاه کابوسی بر رویایی کودکانه اشک بود و ....سکوت...
  • ...دیگر ، نمی دانم سه‌شنبه 29 بهمن 1387 02:41
    کلافه گی هایم را دیدی، عشقم را به حساب نیاوردی سکوتم را دیدی، لبخندم را به نگاه نیاوردی اشکهایم را دیدی، و دست های گره خورده از غم را، ولی.... دیگر ، نمی دانم... «این رو نیمه تمام میزارم...شاید چون نمی خوام باور کنم که...»
  • ...تنهایی پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 21:46
    و کسی نیست که مردنم را بنگرد و فنا شدنِ یک جاودانگی را. در پسِ روئین تنیِ من٬ خودنماییِ زخمی عمیق پوزخندی بود، بر بودِ وجودم. پس بنگر٬ بنگر بر آتشِ عشقی که سوزانید بودنم و نبودم در گروِ بودش بود. که گر نبود، منی نبود و چو هست ،منی نیستم. آری٬ بنگر بر پلک های بسته ام - بنگر! و به یاد آر التماسی که بود٬ و به کلام نیامد٬...
  • ...بازگشت یکشنبه 6 بهمن 1387 13:21
    در میان قلبم، تن تبدار تو را کم دارم. « با من آغاز گرفت... »
  • شب برفی شنبه 18 آذر 1385 12:39
    میلرزم... میلرزم از دروون... میلرزم و مینویسم... مینویسم... سپیدی ، سرما ، سیاهی ، سکووت . شعله های بی جان آتش ، سرمایم را چاره نیست . چشمانم بالا می آید ، دانه های لرزان را مینگرد و قلبم ، سیاهی خامووش را . میلرزد ، می سوزد ، قطره ای می چکد . باز هم دلم گرفته است . کاش میدانستم چرا... کاش میدانستم چه شد... کاش...
  • برگشت... شنبه 18 آذر 1385 12:26
    خیلی وقت بود که نبودم . خیلی وقت بود که تنها نبودم. خیلی وقت بود که نبودم با بود دیگری همراه بوود. ولی... حالا باز هم خودمم. برگشتم. مثل زمستوون که برگشت. برگشت تا از برف بگه و غم. از سرما بگه و تنهایی. دیشب اولین شبه برفی من بود. اولین شبه سرده بعده بهار. پس سلام. یه سلام زمستوونی. همراه با دونه های سپید و لرزان....
  • آن شب... پنج‌شنبه 8 تیر 1385 09:23
    بالا میرود . ناخواسته در درونم . فک هایم را به هم می فشارم ، و چه سرسامی است . صدای جیرجیرکها . حرم شب در اطرافم موج می زند . مجنون و غوطه ور، در خیسی موهایم چنگ میزند. من بیزارم از شب ، که مرگ را یارای مردن نیست. من بیزارم از این شب ، که سکوتش را سنگینی نفسهایی داغ می شکند . حجمی بر من ، که می جوید ، می پوید ، می...
  • ...تکرار... سه‌شنبه 16 خرداد 1385 18:42
    و این تکرار تکرار است . و من تکرار تکرارم .
  • نیاز... پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1385 23:41
    خیلی وقته که ننوشتم. یه ماهی می شه که هیچی نمی نویسم. نمی دونم اصلا بازم می تونم بنویسم؟! خیلی سعی کردم این دریای لعنت شده رو بیارم روو کاغذ ولی تلاطمش به من این اجازه رو نمیده . خیلی آشفته است، آرام و توفانی... گیج و سرگردان میان گرداب های زندگی ، که حتی او را ، به کام خود می کشد. روحی و احساسی ریخته به هم . واسه هر...
  • سرگردان... یکشنبه 27 فروردین 1385 17:53
    آوای زنجیر به گوش می رسد. خش خش برگها که فریاد می کشند مرگشان را در زیر قدمها . بخاری گرم نشسته بر تن در سوز نگاههای یخزده . صدای نفس های سنگین یک مرد . گریخته ، در پی سرپناه ، غرق در تاریکی دیوارها را می جوید ، می یابد و می گریزد . می گریزد از سرمای بت های نشسته در پس دیوارها . که خواب این غفلت زدگان را سحری نیست ....
  • .... شنبه 19 فروردین 1385 21:58
    نمی دونم چرا این متن آخر اینقدر بحث و حرف و گفتگو از توش در اومد. شاید.... به هر حال... از آقای الف.ح (دکتر) که به جای م.ج به من اظهار لطف کردن ممنوون. آخ که چقدر دوست دارم... ولی آدم که هر سوسکی رو له نمی کنه!!! کوچیکا موزی ولی ریزن و میشه بی خیالشوون شد. از کسایی هم که احساس وجود بهشوون دست داد و فکر کردن بدوون نظر...
  • چرا... سه‌شنبه 8 فروردین 1385 23:53
    دیر گاهی است که مرا به سوگ خود نشانده ای . بی هیچ نشانی ، ندایی و یا نشانه ای از خود . چه آسان گذشتی . چه بی من رفتی . چه زود به خاموشی نشستی . و چه آرام خفتی ، نه در آغوش من که در خلوت تنهاییت . چه آسان آمدی ، ماندی ، آموختی ، خنداندی ، رنجاندی و رفتی . چه آمدنی بود و حال چه رفتنی . چرا گمان می بردم به داشتن نداشته...
  • در آیینه... سه‌شنبه 8 فروردین 1385 23:38
    لبانت به ظرافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند که جاندار غارنشین از آن سود می جوید تا به صورت انسان در آید. و گونه هایت با دو شیار مورب ، که غرور تو را هدایت می کنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کرده ام بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم ، و بکارتی سربلند را از روسپی خانه های داد و ستد سر به مهر...
  • سیاه... دوشنبه 29 اسفند 1384 12:13
    چرا من دیگه با سیاه حال نمی کنم؟ چرا همه می گن قشنگ می شی؟؟؟ و من می خوام فقط سیاه باشم نه قشنگ؟؟؟ چرا می گن مشکی رنگ عشقه؟؟؟ مگه کسی تا حالا با لباس مشکی سر قرارش رفته؟؟؟ اگه رفته عاشق بوده؟؟؟ چرا می خوان سیاه و بد نام کنن؟؟؟ مگه بدنام کردن افتخاره؟؟؟ چرا سفید ٫ سیاه رو به گا میده؟؟؟ ( شنا در حالت خلسه اینو میگه )...
  • یک ٫ دو ٫ سه روز نحس... دوشنبه 29 اسفند 1384 00:27
    چرخان مثل یک روح در پایین یک بالا سرگردان شده ام در همه ی حجمی که زندگی خواهم کرد بدون تو .... زیبا، ناله کنان عشق ورزیدن با دور تند و بعد آرام گرفتن مثل ردپای آهو روی برف نو کنار آنکه دوستش داری این همه چیز است .... چقدر خوب است که صبح بیدار شوی به تنهایی و مجبور نباشی به کسی بگویی دوستش داری وقتی دوستش نداری دیگر...
  • مچاله از درد... سه‌شنبه 16 اسفند 1384 11:08
    بوی رنگ میدهی سیاه، کبود، آبی، قرمز، بنفش بنبش، نفش، نبش. نبش دیواره گلو، گره خورده در هنجره. میان دهان، درون حلق، راه هق هق بسته است. ماهی گندیده است. بوی گند می دهی، ماهی خورده ای. گندیده ای، مرده ی به گند رسیده. ناله ی سگ می آید، زوزه ی کفتار. نگاه حریص بر لاشه ی مردار. هجوم می آورد، حمله میکند. باز میکند، دخول را...
  • کاغذ پاره های... یکشنبه 7 اسفند 1384 23:35
    یه صدا ، یه آوای آشنا نوایی ملموس تر از رخسار خزان زده ام. یه نگاه ، خدنگی سوزنده چسمانی خمارتر از کودکی به خواب رفته ام. یه لبخند ، یه سکوت یه دنیا حرف ، شعر ، غزل یه دنیا جام ، می ، شراب مطیع نت های قلبش پنجه های نگاهش روی تارهای قلبم می لغزید می لرزیدم از این آهنگ که زمینی اش نمی پنداشتم. گره خورده در اندامم دست...
  • او... شنبه 6 اسفند 1384 00:00
    زنگ سکوت ، موسیقی تنهایی چهار دیوار و پنجره ای تاریک ، حریم امن بودن جنینی فرورفته در خود ، چشمی نشسته به انتظار پس کی متولد می شود؟ انقباض رحم را نوزاد پاسخ ندارد کیسه آبی خالی ، زندگی از دست میرود توان ندارد ، زندگی می خواهد اما... فریادی خاموش فشار می آورد متولد شو... نمی تواند ، دستانش بسته ، دهانش دوخته ، ذهنش به...
  • دیگری... جمعه 5 اسفند 1384 19:52
    ... تا یکی اومد که با همه فرق داشت. قطعه ی گمشده پرسید: "از من چی می خوای؟" " هیچ چیز." "از من چه انتظاری داری؟" "هیچ" "اصلا از من چی می خوای؟" دایره ی بزرگ گفت:" من دایره ی بزرگم" قطعه گفت:" فکر کنم تو همونی که مدتهاست دنبالش می گردم. شاید من گمشده ی تو باشم" دایره گفت :"اما من قطعه ی گمشده ای ندارم .اصلا جایی ندارم...
  • حجم تنها... جمعه 5 اسفند 1384 19:43
    یه گیتار، رقص فالش نتها روی سیم. یه دست، ضرب تهاجمی انگشتان روی میز. آوایی برخاسته از هنجره ای گرفته، بدنی تکیده، پوستی کشیده بر دریای نور. آهنگی ناموزون ، صداهایی درهم ، موسسیقیی دلنشین و نوایی روح خراش. می خراشد، می درد، پاره میکند هر آنچه تو دیوار وار میانتان کشیده ای. به دیوار می کوبد، صدایت میزند و توایستاده در...
  • ... جمعه 5 اسفند 1384 19:27
    شروع شد...