میلرزم...
میلرزم از دروون...
میلرزم و مینویسم...
مینویسم...
سپیدی ، سرما ، سیاهی ، سکووت .
شعله های بی جان آتش ، سرمایم را چاره نیست .
چشمانم بالا می آید ،
دانه های لرزان را مینگرد
و قلبم ، سیاهی خامووش را .
میلرزد ، می سوزد ، قطره ای می چکد .
باز هم دلم گرفته است .
کاش میدانستم چرا...
کاش میدانستم چه شد...
کاش میدانستم این نیز میگذرد...
کاش میدانستم این صدا نیز خامووش میشود...
کاش میدانستم این دستان سرما زده را پناهی نیست...
کاش میدانستم این نگاه را توقعی دیگر است...
کاش میدانستم این نیاز نیز معنایی دیگر دارد...
و کاش میدانستم این نیز ، " گذشته" است...
و تکرار تکرار...
با دستان لرزان ، چنگ در آغوش قایقکی شکسته ،
ملتمسانه به تلاطم امواج نگریست ،
در جستجووی امید...
به بستر سراسر محبتی که اکنوون هجوم قهر را فریاد می کرد .
نگریست وگریست...
گریست...
گریست برای حرفهای پاییزی ...
گریست برای آغوش زمستانی ...
گریست برای هرگز نگریسن ...
و گریست برای ...
آری بار دیگر گریست...
بار دیگر تنها ماند ...
بار دیگرغرق شد ...
بار دیگر شکست ...
و باز هم تنها شکست ...
...
آیدا
شنبه 18 آذر 1385 ساعت 12:39
0 لایک
شما احیاناْ با شاملو نسبتی دارید ؟! ؛)
انعکاس دست هایت در شانه هایی از برف
رویای یا تو بودن سیاه پشت ابر بود
در جات رسالت شمع درست پیش رویت!
کاش میدانستم (( پشت این دیوار جز هیچ بزرگ هیچی نیست))
کاش میدانستم....
مرسی که سر زدی عزیزم همیشه حضور دوستای قدیمی آدمو دلگرم میکنه..
سلام خوبی وبت خیلی قشنگه به ما هم سر بزن بای
امروز حساب کردم ۱۰۹۵ تا کامنت بهت بدهکارم . البته الان شد ۱۰۹۴ تا . باز هم برامون بنویس،تا منم بتونم از شرمندگیت در بیام .
امیدوارم آبی زندگیت هیچ وقت ابری نباشه .
قشنگ و روان می نویسی