خیلی وقت بود که نبودم .
خیلی وقت بود که تنها نبودم.
خیلی وقت بود که نبودم با بود دیگری همراه بوود.
ولی...
حالا باز هم خودمم.
برگشتم.
مثل زمستوون که برگشت.
برگشت تا از برف بگه و غم.
از سرما بگه و تنهایی.
دیشب اولین شبه برفی من بود.
اولین شبه سرده بعده بهار.
پس سلام.
یه سلام زمستوونی.
همراه با دونه های سپید و لرزان.
سلام.
من باز هم برگشتم...
و این بار گوشکوب
فقط این و بگم که باید بر می گشتی چون منتظرت بودم!
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هوشیار خسته ام
پاینده باشی.من آپم
بد اخلاق !
سلام
دوست عزیز وبلاگ نویسم خسته نباشید...واقعا وبلاگ زیبا و نوشته های جالبی دارید از این رو خوشحال میشم به کلبه ی محقر و کوچک منم یه سری بزنید و من رو هم با حضورتون خوشحال و مستفید کنید.با اجازه لینکتونو اضافه میکنم
بای
تو زنی عادی نیستی
تو خود حیرتی.. گمانی
در آنچه که می خواهد به ناگاه فرارسد
چگونه در لحظه
کشف و الهام
آب از دل سنگ بیرون می آوری؟
چگونه با تکان مژه ای
ماه تنها را
هزار هلال می کنی؟
گفتم به کوی وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که خوب بنگر شاید رسیده باشی
آره جونی یه وقتا آدم از جایی که ایستاده خبر نداره .جای تو همیشه توی قلب من بود .همیشه هست . همیشه خواهد بود.
به قول حمید مصدق:
شیشه پنجره را بارن شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست .
باز هم برامون بنویس که من یه دنیا کامنت بهت بدهکارم